آمریکای شمالی و ساکنان اولیهاش
سرزمین اصلی ایالات متحده (به غیر آلاسکا که در شمال غرب قاره و هاوایی که در میانهی اقیانوس آرام قرار گرفتهاند و به ترتیب در 1958 و 1959 میلادی رسماً چهل و نهمین و پنجاهمین ایالت متحده شمرده شدند) است و در مرکز آمریکای شمالی واقع شده، میان اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام شکل مربع مستطیل پهناوری به خود گرفته است. این مربع مستطیل 7٫610٫533 (با احتساب آلاسکا به وسعتهای 856/717/1 و هاوایی311/29 کیلومترمربع در مجموع ۹٫۳۵۷٫۷۰۰ )کیلومتر مربع مساحت دارد که تقریباً شانزده برابر وسعت کشور فرانسه است. سه طرف این چهارگوش - یعنی کنارهی اقیانوس اطلس و ساحل اقیانوس آرام و بخش جنوبی که با مکزیک و خلیج مکزیک همسایه است - در روی نقشه سطح اندک محدبی را نشان میدهد. غیر از فرورفتگیهای عمیق دریاچههای بزرگ (اونتاریو، ایری، هیوران، میشیگان، سوپریور) چهارمین بخش این مربع مستطیل که مرز شمالی کشور را با کانادا مشخص میسازد، به خط تقریباً مستقیمی میماند. چرا که بخش پهناوری از این مرز شمالی روی مدار ۴۹ درجهی عرض جغرافیایی واقع شده است. این کشور که میان مدار ۴۹ درجه در شمال و مدار ۳۰ درجه در جنوب (مداری که نیواورلئان بر آن تکیه دارد) قرار گرفته، از نظر عرض جغرافیایی با بخشی از کرهی زمین مطابقت دارد که از جنوب دریای مدیترانه، از شمال میان خطی که پاریس را به وین و خارکف و از طرف جنوب میان خطی که اقادیر را به قاهره می پیوندد قرار میگیرد. (پاریس تقریباً همان اندازه از خط استوا فاصله دارد که سیاتل). بنابراین آب و هوای این منطقه جغرافیایی قاعدتاً میبایست در ایالات شمالی با آب و هوای معتدل فرانسه، اسپانیا یا ایتالیا مطابقت داشته و در ایالات جنوب تقریباً با آب و هوای نیمه حارهای مراکش یا جنوب الجزایر مطابق باشد. لیکن تردیدی نیست که بادهای اقیانوس، وضع طبیعی و ارتفاع زمینها، سفرهی آبهای دریاچههای بزرگ و نحوه وزش بادها، این کیفیت را دگرگون ساخته است. به طور مثال زمستانهای مینهسوتا بسیار سردتر از زمستانهای لورن یا اتریش است که تقریباً با ایالات شمالی کشورهای متحده امریکا در عرض جغرافیایی مشابهی قرار دارند. بی شک با وجود شدت سرما و گرمای هوا، آب و هوای منطقه سالم و نیرو بخش است. تا جایی که این هوای سالم میل به کوشش و فعالیت را در آدمی بر میانگیزد. از این رو این سرزمین به اولین مهاجران اروپایی که از سه قرن پیش ابتدا در گروههای کوچک و سپس به تعداد انبوه برای آزمایش ایمان، ذکاوت و نیروی بازوی خویش به آن روی آوردند و نیز به روزگار ما گروههای دیگری از مهاجران که به منظور آزمون هوش و ذوق و علاقهی خود نسبت به آزادی و برای دست یافتن به زندگی بهتر به آن گام نهادند، پاداش شگرفی ارزانی داشته است. لیکن دوران استعماری به معنای دقیق کلمه به یک قرن پیش از آغاز سیاحتها و سفرهای دریایی مربوط می شود. به تبعیت از نظریهی بطلمیوس که زمین را مرکز جهان و یک کره میپنداشت، دریانوردان اسپانیایی، پرتغالی، ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی و هلندی همگی مانند کریستف کلمب در جستوجوی راه عبوری به سوی هند بودند. حتی گاه چنین میپنداشتند که بر خاک هند گام نهاده و اولین تماس را با ساکنان آن یعنی هندی ها برقرار کرده اند، یا دستکم، گمان میبردند که سرزمینهای نزدیک به هند را کشف کردهاند و آن را در دسترس بادبانهای خود دارند. با وجود این در فاصلهی سال ۱۵۱۳، تاریخی که اولین اروپایی (یک سیاح اسپانیایی) بر خاک ایالات متحدهی آینده گام نهاد، و سال ۱۶۰۷، تاریخ اولین سفر موفقیت آمیز مهاجران انگلیسی که در ساحل ویرجینیا پیاده شدند، سیمای راستین قاره، اندک اندک افکار را به خود معطوف داشت. نقشه برداران بزودی دریافتند که با «دنیای نو» و پهناوری سر و کار پیدا کرده اند، لیکن در این فاصله مردم بومی این سرزمین هندی شمرده شدند و بیآنکه خود بدانند صاحب لقب هندی پس از تحقیقات و نظریات ضد و نقیض بسیار، انسانشناسان و قومشناسان به پذیرش این نظر تمایل یافتهاند که جماعت ساکن این سرزمین براستی هندی نیستند و اجداد ایشان در حدود بیست و پنج هزار سال پیش، در طی دفعات بی شمار، از تنگهی برینگ عبور کرده و از آسیا خاوری به این سرزمین آمده و ظاهراً در آن هنگام توانستهاند بدون موانع زیاد به این سرزمین وارد شوند.
فرضیهی بالا که سخت مقبول افتاده است بر دو دلیل اساسی متکی است؛ اول اینکه درحالی که غار و زمین مناسب برای حفظ اسکلتهای قدیم در امریکا کم نیست، اسکلت و آثاری پیش از 25 هزار سال یافت نشده است. دلیل دوم اینکه بومیانی که از نژاد اصیل هستند، با پوستی گندمگون که اندکی به رنگ مس متمایل است و نیز با گونه های برجسته و چشمهای خرمایی تیره و موهای مشکی صاف، کاملاً مشخصاتی شبیه مغولها یا بعضی مردم سیبری شمالی دارند. مهاجران اروپایی با ایشان روبه رو شدند و در قرن شانزدهم با آنها ارتباط برقرار ساختند، بنا به مقتضیات اقلیمی، کم و بیش، کشاورز، شکارچی، یا ماهیگیر بودند. به لحاظ همین مقتضیات و شرایط اقلیمی است که میتوانیم ایشان را به گروههای نسبتاً مشخصی تقسیم کنیم.
اوایل قرن هفدهم، منطقهی پروسعتی (تقریباً واقع بین دو اقیانوس) وجود داشت که در آن کشت ذرت (ایندین کرن یا ذرت هندی) پایهی اصلی زندگی را تشکیل میداد. سرخپوستان انواع گوناگون ذرت را کشت میکردند که امروز به نظر ما بس معمولی و پیش پا افتاده مینماید، لیکن بومیان آن را به طور قابل ملاحظهای با آب و هوای گوناگون وفق داده بودند. ذرت در بهار کاشته میشد و اوایل ژوئیه در شمال و ناحیهی مرکزی پرجنگل که میان اقیانوس اطلس و میسیسیپی امتداد مییافت و حتی زودتر از آن در ناحیهی شمالی همین منطقه و نیز در بخش وسیعی از جنوب این سرزمین که میان میسیسیپی و کوهستانهای پرصخره گسترده بود (ایالات کنونی تکزاس، آریزونا و نیومکزیک) قابل خوراک میگردید. در منطقهی ذرت، فعالیت در زمینهی کشاورزی بر شکار میچربید. لوبیا و انواع مختلف کدو و بعدها سیبزمینی اجازه میداد تا تغذیهی گیاهی که در ساحل دریا و رودخانهها با صید ماهی و در جنگلها از راه شکار به وسیلهی تیر و کمان و دام کامل میگشت، تنوع بیشتری بیابد. جزو سایر منابع غذایی معمول آن زمان، میتوان از سوکوتاش و غذایی مرکب از لوبیا و دانههای ذرت سبز نام برد که سرخپوستان سواحل اقیانوس اطلس، خاصه ناراگانستها غذای عادی خود را (بیشتر در ناحیهی رودآیلند کنونی) به وسیلهی آن لذیذتر و دلچسب تر میکردند.
منطقه سه خواهر
سه خواهر، سه محصول کشاورزی هستند که بومیان آمریکا به صورت ترکیبی کشت میکردند،کدو، ذرت و لوبیا این "سه خواهر" بودند.
در یک روش شناخته شده، دانه های این سه محصول نزدیک به هم کاشته میشد. تپهای از خاک برای هر خوشه از محصولات به ابعاد حدود 30 سانتی متر ارتفاع و 50 سانتی متر قطر آماده میگردید، و چند دانه ذرت نزدیک به هم در مرکز هر یک از تپه کاشت میشد در بخش هایی از شمال شرق در ساحل اقیانوس اطلس، ماهی فاسد شده یا مارماهی در تپه به عنوان کود با دانه ذرت زیر خاک قرار میدادند. هنگامی که ذرت 15 سانتیمتر (6 اینچ) قد میکشید، دانههای لوبیا و کدو در اطراف ذرت کاشته میشد.
روند توسعه این دانش کشاورزی 5،000-6،500 سال طول کشید. کدو (squash) برای اولین بار اهلی شد، سپس ذرت و سپس لوبیا. به احتمال کدو برای اولین بار 8،000-10،000 سال پیش اهلی شد.
سه خواهر از یکدیگر بهره مند میشوند. ذرت ساختاری برای صعود دانهها فراهم می کند. لوبیا نیتروژن به خاک رسانده و کدو در امتداد زمین گسترش، نور خورشید را مسدود در نتیجه کمک به جلوگیری از ایجاد علف های هرز میکند. برگ کدو نیز به عنوان یک نگهدارنده رطوبت در خاک، و موهای خارداراش دافع آفات است. ذرت، لوبیا، و کدو حاوی کربوهیدراتهای پیچیده، اسیدهای چرب و تمام هشت اسید آمینه های ضروری بوده که فراهم کننده رژیم غذایی کامل گیاهی بسیاری از قبایل بومی آمریکا بود.
روش بالا در بین بومیان در سراسر شمال امریکا رواج داشت. در جنوب غربی ایالات متحده اغلب قبایل بومی خواهر چهارمی معروف به "کارخانه زنبور عسل کوههای راکی" ( serrulata Cleome ) را به سه خواهر افزوده بودند که کمکی به گرده افشانی لوبیا و کدو بود.
در کرانهی اقیانوس اطلس، خانهها یا به عبارت بهتر، کلبههای سرخپوستان کم و بیش ثابت بود زیرا برحسب شرایط جوی و حالت نیمه چادرنشینی، تعداد جمعیت کیفیتی پایدار داشت. به طورکلی "ویگوام" آلونک یا کلبههای با استخوانبندی چوبین بود. نوعی از آن نیز از پوست درخت قان، حصیر نئین، برگهای نخل یا پوست حیوانات ساخته میشد. این کلبهها غالباً در شرق مستطیلی شکل و در غرب مخروطی بودند. از سوراخی که در سقف آن تعبیه میشد، دود به خارج می رفت، سرخپوستان با روش قدیمی برافروختن آتش یعنی مالش و اصطکاک دو چوب از جنس مختلف، آشنایی داشتند. در مورد ظروفی که به کار میبردند باید اضافه کرد که آن را با گودکردن چوب به وسیلهی غلاف صدف یا سنگ چخماق تهیه میکردند، لیکن از مدتها پیش با فن کوزهگری و سفالگری نیز آشنایی داشتند و هر موقع که گل رس مناسب در دسترسشان بود، به ساختن ظروف گلین میپرداختند. در زمستانها لباسشان از پوست گوزن بود و کفش خاصی به نام موکاسن به پا می کردند. اسلحه شان عبارت بود از تیر و کمان و نیزه که نوک آن را با سنگ چخماق، دندان افعی یا صدف تیز، کارگر میساختند و با همین ابزارها در جنگهای قبیلهای شرکت جسته و خونریزیهای شدید به راه میانداختند. "توما هاوک" نیز نوعی تبر سبک بود که از چوب سخت یا سنگ ساخته میشد که هم برای پرتاب بود و هم نوعی سلاح دستی و چماق که اشکال کاملاً متنوعی داشت. سرخپوستان در تابستان لخت به سر میبردند و سینههاشان را، بی تردید به منظور ترساندن دشمنان، به رنگ سرخ نقاشی میکردند و گاهی نیز روی پوست خود را خالکوبی کرده و به این ترتیب بدن خود را میآراستند. از سالهای اول دوران استعمار، حکاکیهای بی شمار به یادگار مانده است که تصویر بومیان را با سرهای تراشیده نشان میدهد، بجز منتها الیه سر که دستهای مو بر آن باقی و این زلف بافته با پر عقاب یا سایر پرندگان آراسته گشته است. با وجود این، رسم پوست کندن سر دشمن مغلوب تا اوایل قرن هفدهم رایج نگشته بود. در بسیاری از قبایل، سر دشمن را با رغبت تمام از تن جدا می کردند، گو اینکه در بازگشت از جنگ، سر جداشده را به نشانهی پیروزی همراه می آوردند بار مزاحمی بود و شگفت آنکه ظاهراً اروپاییان بودند که سرخپوستان آمریکا را به عمل پوست از سر دشمن کندن ترغیب میکردند، زیرا، از همان آغاز درگیریها و مبارزات خصمانه که گاهی به جنگهای راستین میان مهاجمان و بومیان بدل میگشت، گروههای مهاجم اروپایی رواج رسم پوست از سرکندن سرخپوستان را سخت تشویق میکردند تا از این رهگذر تا سرحد امکان از شر تعداد بیشتری از این همسایگان خطرناک آسوده گردند. قبایلی که در سواحل اقیانوس اطلس سکونت داشتند، در تراشیدن و ساختن مرواریدهای استوانهای از صدفهایی که در سواحل آنجا فراوان بود، مهارت یافته بودند. این مرواریدها را در شمال، "وامپومپیگ" یا فقط وامپوم (به زبان آلگونکین، یکی از خانواده های بزرگ سرخپوستان امریکا، وامپوم به معنی سفید و پیگ به معنی مروارید) مینامیدند و در جنوب روانوک.
این رشتههای مروارید در زندگی سرخپوستان نقش بزرگی بازی میکرد. اول اینکه مصرف پولی داشت و برای زینت نیز به کار برده میشد و نشانهی قدرت رؤسای قبایل و سرکردهها نیز بود و مظهر توافق یا پیمانهای دوستی میان قبایل به شمار میرفت. این مرواریدها را با دقت تمام صیقل میدادند، غلطان میکردند و میسفتند. صدف ریزههایی که به دست انسان تغییرشکلی مییافت بر دو نوع بود: یک نوع سفید بود که از پوستهی بیرونی صدف حلزونی استخراج میشد، نوع دیگر سیاه یا ارغوانی تیره بود. معمولاً هر مروارید سیاه، ارزش دو مروارید سفید را داشت. این مرواریدها به صورت گردنبند یا بازوبند به کار میرفتند، لیکن روی حمایلها یا کمربندهای چرمی نیز سوار میشدند که مفهوم خاصی از نظر درجه و اعتبار صاحب آن داشت و همه با این علایم آشنایی کامل داشتند. این اشیاء به فراوانی در موزههای اشیای عتیقهی محلی که از مناطق خاوری منطقهی ذرت به یادگار مانده، دیده میشوند. در آغاز استیلای اروپاییان هیچ نوع بنای بزرگ معمور در این منطقهی آمریکا وجود نداشت. در عوض تعداد زیادی تپههای خاکی کوچک، خاکریزها و دیوارهای گلین کشف شد که سرخپوستان بیتردید آنها را به منظورهای خاص ساخته بودند. بعدها که بتدریج «مرز» به سوی غرب کشانده شد، توانستند تعداد این تپهها را بخصوص در اوهایو و ویسکانسین در حدود چندهزار تخمین بزنند. یکی از تپههای بسیار جالب گریت سرپنت موند (تحت اللفظی: تل مار پیچ بزرگ) نام دارد که در کنت نشین آدامز (اوهایو) در وسعتی بیش از سیصدمتر و به طور مارپیچ ساخته شده است. سایر تپه ها به عقابی عظیم میمانند و چنین پیداست که اهمیت و مفهومی توتمی (Totem: از زبان سرخپوستان امریکای شمالی گرفته شده، حیوانی که بعضی قبایل امریکا آن را منشأ نژاد خود بدانند و بدین عنوان محترم شمارند) داشتهاند. به علاوه به نظر میرسد که این مفهوم توتمی برای سرخپوستان امروزی «دریک» و «شامپلن» نیز مطرح است. منطقهی ذرت در بخش جنوبی میسیسیپی، به طور یکنواخت گرم، بسیار فقیر، سنگلاخ و حتی نیمه کویری بوده و جمعیت آن اکثراً یکجانشین و بعضی از آنان با فواید آبیاری آشنا بودند.
جمعیت این بخش غارنشین بودند و بعضی قبایل آن در پناهگاههایی سرپوشیده که در صخرههای پرشیب کنار رودخانه یا دریا ساخته بودند، میزیستند. به همین جهت امریکاییها نام کلیف دوئلر (صخرهنشین) به ایشان دادهاند. لیکن قبایل مذکور دهکدههای واقعی مستحکم نیز بنا میکردند. ما دهکدههای مذکور را با نام اسپانیایی "پوئه بلو" میشناسیم. زیرا تمام منطقهی مزبور در سرتاسر این دوره شاهد اکتشاف و استیلای اسپانیاییها بوده و سپس از قرن ۱۶ تا ۱۹ تحت استعمار اسپانیا قرار گرفته است. محلی که برای بنای این دهکدهها انتخاب میشد، معمولاً بلندی صخرهی طبیعتاً همواری بوده که نام اسپانیایی "مزا" را حفظ کرده است. خانهها با سنگهای تراشیده بنا گردیده و با ساروج چینه کشی میشدند. بام هموار هر خانه ایوان خانهی طبقهی بالا را که کمی عقبتر ساخته شده بود (مانند ماسوله در گیلان)، تشکیل میداد. سایر قبایل در محلهای دیگر برای خود کلبههایی کوتاه بنا میکردند که چارچوب آنها از چوب و تیر، و بام آنها گل اندود بوده است. این بناها "هوگان" یا «مسکن» ناواهوها نامیده میشد. در منطقههایی که باران کمتر می بارید، کلبهها و پناهگاهها فقط با شاخ و برگ درختان ساخته میشدند. پوئه بلوها (اسپانیاییها و امریکاییها به سرخپوستان این ناحیه نام دهکدههایشان را میدادند) به سبب روابطی که در طول قرنها با تمدنهای پیشرفتهتر مکزیک داشتند، که در میان سایر قبایل امریکای شمالی پیشرفتهتر بودند. پنبه میکاشتند و آن را میرشتند؛ زنبیل بافان بینظیری بودند. به علت دسترسی به بعضی گیاهان چوبی معطر (Sweet grass) که به طور طبیعی دارای استحکام کافی بوده و شکنندگی کمتری داشتند، سبدهایی میبافتند که عطر دل انگیزی داشت. و نیز کوزهگران ماهری بوده و سکهها را هنرمندانه حکاکی میکردند.
منطقه گاو وحشی
اگر در این بخش نیز از مسئلهی پیچیدهی غذا آغاز کنیم، میتوانیم در سرزمین کنونی کشورهای متحده در اوایل قرن هفدهم، منطقهی دیگری را مشخص و متمایز سازیم که وسعت کمتری داشت و سرخپوستان معروف به سرخپوستان «دشتها» و «چمنزارها» در آن میزیستند. این منطقه را با عنوان منطقهی گاو وحشی (bison: آمریکاییان این حیوان را به غلط گاومیش (Buffalo) نامیده اند.) متمایز میسازیم که از سمت شمال و بخش مرکزی ناحیهای که تقریباً میان میسیسیپی و کوههای رو شوز قرار داشت، گسترده بود. این منطقهی کم جنگل، مگر در حاشیهی رودخانهها، دارای یکی از وسیعترین چراگاههای طبیعی جهان بود و با تنوع شگفتآور غلاتش (بیش از ۱۵۰ نوع) چراگاه مطلوب گاو وحشی بود. این حیوان در این منطقه به طور وسیعی فزونی یافته بود - به حدی که تعداد آن به میلیونها رأس میرسید - زیرا جز گرگهای آمریکایی و یوزپلنگ، حیوان گوشتخوار دیگری نبود تا به شکار آنها بپردازد. بنابراین دشمن اصلی این حیوان، انسان بود و بس. ولی تعداد سرخپوستانی که اسکان داشته و به شکل چادرنشینی نمیزیستند، بسیار کم بود. ایشان تا جایی که نیاز داشتند میتوانستند از این حیوان گرانبها ارتزاق کنند بی آنکه این منبع غذایی طبیعی را به سوی انهدام یا کاهش سوق دهند. زندگی این آدمیان به طور اجتناب ناپذیری به وجود گاوهای وحشی وابسته بود. این فراوانی خود مانع از آن میگشت تا بومیان این منطقه به امور کشاورزی اشتیاق نشان دهند. یگانه غذای گیاهی که میشناختند، ریشهی گیاهان و نوعی میوهِی انگور مانند بود. این بومیان تقریباً تمام قسمتهای گاو وحشی را مصرف میکردند، گوشت آن را سرخ میکردند، رشته رشته میبریدند و در آفتاب خشک میکردند، به شکل آرد در میآوردند و با نسبت معینی از چربی مخلوط ساخته و در کیسه های چرمی (که آن نیز از پوست گاو وحشی بود) ذخیره کرده به شکل کنسرو استفاده میکردند. این مادهِی غذایی "پمی کان" نامیده میشد، پوست این حیوان نیز که به طرزی ابتدایی و در عین حال مؤثر و مفید، دباغی میشد در تهیهی چادرهای مخروطی شکل که به نام "تپی" (tepee: در داکوتا، تیپی "Tipi" به معنی مخصوص سکونت) شهرت یافته بود به کار میرفت. سرخپوستان چمنزار، موکاسن (کفش ویژهی سرخپوستان) را از پوست گاو وحشی میساختند و زن و مرد از آن لباس زمستانی میدوختند و حتی از آن اثاث خانه تهیه میکردند. هرگاه عبور از رودخانهای با ساز و برگ زندگی ضرورت مییافت، قایقهای دیگچهای خود را که اختراع شگفتآوری بود و از پوست گاو وحشی میساختند، به کار میگرفتند. استخوان و شاخ این حیوان نیز مادهی اولیهی مهمی برای ساختن وسایل و لوازم گوناگون زمان صلح یا میدان رزم بود. ایشان برخلاف سرخپوستان خاور، همهی موهای خود را حفظ کرده و آن را از دو سو میبافتند. مردها آرایش را دوست داشتند و در مراسم قبیلهای، با یک نوار چرمی پرهای عقاب به پشت سر خود میبستند.
دو منطقهی یادشده یعنی منطقههای ذرت و گاو وحشی، تقریباً چهار پنجم مساحت ایالات متحده را در بر میگرفت. یک پنجم آخر حالتی منحنی داشته و از مناطقی بسیار متفاوت تشکیل می گردید.
منطقه گوزن کانادایی
یکی از اولین مناطق این ناحیه، نوار بخش جنوبی و بخش مربوط به آلاسکا (که در آن زمان "ترا انکوگنی تا" یا سرزمین ناشناخته نامیده میشد) در منطقهی پهناور گوزن امریکایی (Caribou: نام گوزن امریکای شمالی) در آمریکای شمالی است که از اقیانوسی تا اقیانوس دیگر گسترش دارد و سرتاسر سرزمین کنونی کانادا را در بر میگیرد. در واقع در دو سوی دریاچههای بزرگ یعنی در بخش جنوبی این سرزمین که بعداً نیوانگلند (انگلستان جدید) نام گرفت و نیز در شمال مینهسوتای کنونی و نیز در داکوتای شمالی، گوزن کانادایی نقش اساسی و حیاتی را برعهده داشت. قبایلی که در این سرزمین پراکنده بودند، این حیوان گرانبها را به هنگام مهاجرتهای دسته جمعی که در وقت معین از شمال سرازیر میشدند، شکار میکردند؛ این قبایل، گوشت حیوان را پس از آماده کردن، در «نهانگاههایی» که سیاحان اولیه از آن سخن گفتهاند، ذخیره میکردند. این سرخپوستان، تله گذاران و صیادان ماهری بودند و برای حفاظت خود از سرما، از پوست سگ آبی استفاده و آنها را مبادله نیز میکردند. در جنگلهای شمال، درخت قان فراوان یافت میشود و پوست آن جنس مرغوبی دارد. سرخپوستان میدانستند که به هنگام بهار، وقتی گیاهان از خواب زمستانی بیدار میشود، باید درخت را از عرض بریده و برای پوشش دوباره کلبههایشان از آن استفاده کنند. قایق و حتی ظروف و نیز اجاق خود را از این چوب تهیه میکردند زیرا در برابر آتش مقاوم بود. ایشان سگ را اهلی کرده و از آن به عنوان حیوان بارکش استفاده میکردند. این سگهای اهلی را به سورتمهها و توبوگان که نوعی سورتمه با سطح اتکای پهنتر بود میبستند و به این ترتیب وسایل حمل و نقل مطمئنی ساخته بودند که در زمستانهای طولانی به آنها اجازهی مسافرتهای راحت بر سطح پربرف را میداد.
سرخپوستان منطقهی دانه
منطقهی دانه با کالیفرنیای کنونی و نیز نوادا و بخشی از یوتا تطبیق میکند. این ناحیه خاصه در بخش جنوبی، خشک و کویری بود و در آن چیزی جز نوعی خار موسوم به "سیج براش" (Sagebrush) نمیرویید. هرنوع کشاورزی به سبب خشکی بیش از حد هوای محیط، غیرممکن بود. غیر از دانههای وحشی، غذای اصلی ساکنان بسیار فقیر این ناحیه، دانههای بلوط بود که بسختی میتوانست در این محیط نامساعد بار دهد. این سرخپوستان نیز مانند آخرین بومیان کالاهاری در افریقای جنوبی، از تمام موجودات زنده مانند موش، ملخ، هزارپا و حتی حشرات تغذیه میکردند. پناهگاههای ایشان فقط از شاخ و برگ درختان و لباسشان از الیاف "آگاو" یا ساقهی بعضی غلات بود که در عین نرمی، بسیار محکم و پردوام بود. سرخپوستان این منطقه با همین الیاف سبدهای شگفت آوری میساختند. بعضی از این الیاف آنچنان محکم بافته میشدند که در اثر تورم در آب، غیرقابل نفوذ میگشتند. قبایل کنارههای اقیانوس آرام نیز با سفتن و بند کشیدن مروارید آشنایی داشتند و البته این مرواریدها به عنوان پول به مصرف میرسید. این مسئله مؤید این نکته است که مبادلات تجاری، پیش از آمدن اسپانیاییها وجود داشته است.
سرخپوستان منطقهی ماهی آزاد
سواحل کالیفرنیای شمالی، اورگان، واشنگتن (ایالت واشنگتن در شمال غربی که با مرکز کشور واشنگتن دی سی متفاوت است) و آلاسکا با منتهاالیه پوشیده از جنگلهای انبوه، آخرین منطقهِی مسکونی سرخپوستان به نام منطقهِی ماهی آزاد را تشکیل میداد. در آنجا نیز تغذیهِی انسان مدیون کشاورزی نبود. بجز مختصری شکار و گردآوری اندک انگور وحشی، تغذیهِی اهالی به ماهی آزاد تکیه داشت که صید آن به طور منظم و با ترتیب خاصی انجام میگرفت. قبایل سرخپوست ساکن این منطقه از زمانهای قدیم میدانستند که این ماهیها در چه زمانی از سال راه بازگشت رودخانه را در پیش میگیرند و آنها را در این خط سیر صید میکردند. گوشت ماهی، خواه به صورت تازه و خواه به صورت خشک شده به مصرف خوراکی میرسید و حتی آن را به صورت آرد نیز در میآوردند. درآن هنگام نهنگ در طول سواحل امریکای شمالی اقیانوس آرام فراوان بود. سرخپوستان بر روی قایقهای ویژهِی خود که از تنهِی درختان سدر ساخته و آن را با آتش گود کرده بودند، با زوبینهای خود نهنگ صید میکردند. جنگلهای شگفتآور با روایح دل انگیز از کوهستانهای پرصخره تا سواحل اقیانوس کشیده شده بودند و انواع چوب از این جنگلها در اختیار قبایل سرخپوست قرار داشت که با مهارت تمام از آن برای ساختن اشیای خانگی سود میبردند. اعقاب ایشان نیز مهارت در کار دستی را از اجداد خود به ارث بردند که دو قرن بعد در تنهی درختان سدر کندهکاریهای سمبولیک و توتمی خلق میکردند که موزههای نژادشناسی توانستهاند معدودی از زیباترین آنها را از نابودی حفظ کنند. در برابر تهاجم روزافزون اشغالگران جدید اروپایی، تعداد این سرخپوستان به چه میزانی بوده است؟ به نظر نمیرسد که رقم آن از دو برابر سرشماری ۱۹۶۰، ۵۲۳۰۰۰ نفر بیشتر بوده باشد. تعداد قبایل سرخپوستان از رقم پانصد کمتر نبوده است. لیکن هیچ یک از این قبایل جمعیت زیادی نداشتهاند که میزان آن اغلب از هزار نفر کمتر و بندرت به چند هزار نفر میرسیده است. به این ترتیب حوالی سال ۱۶۰۰ مجموع قبایل سرخپوست (در حدود صد قبیله) که به زبان خانوادههای مربوط به خانوادهی آلگونکین تکلم میکردند از نظر جمعیت به زحمت به دویست هزار نفر میرسید که در همین تاریخ تعداد جمعیت سرخپوست سرزمین وسیعی که بعداً میبایست بین سیزده ایالت اصلی امریکا تقسیم شود، از ۱۱۰۰۰۰ سرخپوست بیشتر نبوده است.
پراکنده زیستن جمعیت سرخپوست چندان شگفتآور نیست. زیرا جنگهای بین قبایل بسیار فراوان و سخت خشونتآمیز بود. مرگ و میر نوزادان نیز میان سرخپوستان بسیار زیاد بود و بیماریهای همهگیر پیش از رسیدن اروپاییان بیداد میکرد. به همین ترتیب قبیلهی آلگونکین ماساچوست (سرزمین واقع بین پلیموت و سالم) که میرفت تا از ۱۶۳۰ تحت اشغال مهاجران پيوريتن درآید، در سال ۱۶۱۷ قبل از آنکه اشغالگران فوق برسند، در اثر شیوع همگانی وحشتناک طاعون از میان رفتند. از این سرخپوستان ماساچوست به هنگام پیاده شدن اروپاییان، بیش از ۵۰۰ نفر زنده باقی نمانده بود. تراکم ناچیز جمعیت بومی دلیل دیگری بود تا انگلیسیها بزودی اکثریت قاطع را از نظر میزان جمعیت به دست آورند، چون یک فرد امریکای شمالی، بیشتر از راه شکار به زندگی ادامه میداد. برای آنکه بتواند به بقای خود ادامه دهد، میبایست در حدود سه هزار هکتار زمین در اختیار داشته باشد. حتی در صورتی که بخشی از مایحتاج غذایی با اتکا به مصرف نباتات تکمیل میگردید، باز هزار هکتار زمین برای هر فرد چندان زیاد نمینمود. برای تکمیل این دورنمای مختصر در مورد مختصات نژادی و تمدن خاصی که اروپاییان در آغاز تهاجم استعماری خود با آن روبهرو گشتند، لازم بود تا مفاهیم فلسفی یا به عبارت دیگر، مذهبی و جادویی این انسانها که همگان «وحشی» شان مینامیدند، مورد مطالعه قرار گیرد. لیکن اولین گروه اروپاییان که به قارهی جدید یورش آوردند، گرفتاریهای فوریتری داشتند تا به مطالعهی آن بپردازند و برای فهم و درک آن همت گمارند. با وجود این وقتی در قرن نوزدهم مطالعهِی این نکات مورد توجه قرار گرفت، زبان اختصاری این سرخپوستان بر سر راه معدودی از سفیدپوستان که به شناخت مبانی آن علاقهمند شده بودند، مشکلات متعددی نهاد. اشغالگران که اغلب به کسوت مبلغ مذهبی درآمده بودند، ظاهراً از غرابت مراسم و آیین بتپرستانهی این بومیان که گه گاه شاهد آن بودند، یکه میخوردند. مثلا سرخپوستان منطقهی دشتها (گاو وحشی) مراسم خاص و شگفتآوری در مورد تعهدات و پیمانهای دوستی خود داشتند، به این ترتیب که رؤسای قبایل گردهم آمده و در طول مراسم موقرانه «چپق صلح» دود میکردند تا بر تعهد و پیمان خود رسمیت دهند. سفیدپوستان به این ترتیب دریافتند که توتون برای سرخپوستان جنبه تقدس و مفهومی مذهبی دارد؛ از این رو با متداول کردن مصرف توتون، به برانداختن جنبهی تقدس آمیز آن کمر همت بستند! و نیز با مشاهدهی رقص خورشید، رقص گاو وحشی و رقص اسکالپ و تیر و کمان سخت به حیرت افتادند و بخصوص با تماشای رقص ذرت یکه خوردند، بدون شک به این دلیل که اولین آمریکاییان خود نیز اغلب در معرض گرسنگی قرار گرفته بودند و ازاینرو مفهوم این رقص را بخوبی در مییافتند. کریکها و دیگر قبایل با این پایکوبی، اولین روزی را که سنبلهی ذرت قابل خوردن میگشت، گرامی میداشتند. این جشن با شیوه خاص خود نیایشی به شمار میآمد، جشنی حاکی از سپاس در برابر الوهیت، شبیه مراسم روز "سپاسگزاری" که مهاجران انگلستان جدید در سال ۱۶۲۱ آن را مرسوم ساختند و آیین ملی همه آمریکاییان گردید. به هر صورت تمدن سرخپوستان که در نظر تازه واردان اروپایی سخت ابتدایی مینمود، اثری عمیق در تاریخ تمدن آمریکایی باقی گذاشته است و آمریکاییان بیش از پیش به دینی که نسبت به ساکنان اولیهی کشور داشتهاند، آگاه شدهاند. همین «وحشی» ها بودند که البته به صورتی بس تغییرشکل یافته، اسامی بیشماری را از خود به ارث گذاشتند - نام کوهها، رودخانهها، نهرها، و کنت نشینها و اسامی نیمی از پنجاه ایالت را -که زیباییهای خیره کنندهی آن والت ویتمن و هنری مینکن را سخت مجذوب خود ساخته و هنوز نیز آمریکاییان را غرق لذت میسازد. و نیز ایشانند که زبان انگلیسی را غنیتر ساخته و در حدود صد لغت بر آن افزودهاند که بسیاری از آنها هنوز نیز جزو اصطلاحات روزمره به شمار میرود، از قبیل: hominy, Squaw, Sachem, Saga more, Toboggan, hickory Powwow, Persimmon, Okra, Canoe, Cacique Mugwump,... در حقیقت هم ایشانند که با بخششهای سخاوتمندانه مواد غذایی، مانع آن شدند که اروپاییان در طول اولین زمستانی که در سرزمین امریکا سپری ساختند از گرسنگی تلف شوند. باز ایشان بودند که نشان دادند که چگونه ذرت را باید کشت کرد و چگونه با چال کردن لاشهی ماهی پای شاخههای ذرت که به جای کود به کار میرفت می توان زمینهی رشد ذرت را فراهم آورد و نیز به اروپاییان آموختند که چگونه میتوان با تیغ زدن درخت آج و تبدیل شیرهی نباتی، شربتی شیرینت و مغذی به دست آورد و با دود کردن سیگار و توتون، احساس لذت کرد و به پندار اروپاییان به این وسیله از بیماریها مصون ماند که البته تصوری باطل بود. باز این بومیان بودند که به اروپاییهای مهاجر آموختند که چگونه در برابر زمستانهای امریکا که بسیار سختتر از زمستانهای سنتونژ و نوتینگهام شایر بود دوام آورند و نیز ایشان بودند که ابتدا گلههای گاو وحشی را برای حمل و نقل به خدمت خود گرفتند و کاربرد آن را به اروپاییان آموختند که در همین مسیرها، جادهها و راهآهن ساخته شد. و بالاخره ایشانند که با حضور خویش در همین نیمهی دوم قرن بیستم در آریزونا، نیومکزیک، اوکلاهاما و در تعداد بسیاری از ایالات دیگر، همانطور که د. اچ. لاورنس اشاره کرده است، همچنان آمریکاییان را شیفته و مجذوب خود میسازند.